اهمیت رنگ ها در برندینگ
میخواهم سر صحبت رو با یه مثال باز کنم. همین تیمهای فوتبال که میبینیم، هر کدومشون یه رنگ اصلی دارن که هواداراشون رو با اون رنگ میشناسن.
حالا چی میشد اگه یهو تیم معروفتون تصمیم میگرفت رنگ لباسش رو عوض کنه؟ به احتمال زیاد اینجوری یه قسمت از هویتش رو از دست میداد، درسته؟
خب، دنیای برندها هم دقیقا مثل این مثاله. رنگها خیلی بیشتر از اینکه فقط جلوه ظاهری به برند بدن، میتونن احساس و حس هویت برند رو به مخاطب منتقل کنن.
فرض کن یه برند لوکس میخواد بیاد روی میز و بازی رو بره بالا. اون موقع احتمالاً از رنگهایی مثل طلایی یا مشکی استفاده میکنه که از یه میزان وقار و جذابیت خاصی حکایت میکنن.
یا وقتی صحبت از برندهایی میشه که سلامتی و طراوت رو مد نظر دارن، رنگهای سبز و آبی مطرح میشن که حس طبیعت و آرامش رو القا میکنن.
حالا برعکس، اگه یه برند ورزشی داشته باشیم که میخواد جنب و جوش و انرژی رو نشون بده، به احتمال زیاد رنگهایی مثل قرمز یا نارنجی رو انتخاب میکنه
که پر انرژی و هیجانانگیز هستن.اما همه اینا رو باید با در نظر گرفتن فرهنگ و احساس مخاطبان برند به کار گرفت.
مثلاً در بعضی فرهنگها، رنگ سفید ممکنه نماد پاکی و صداقت باشه و در جایی دیگه نمادی از غم و اندوه.
پس وقتی به عنوان یه طراح گرافیک، تصمیم می گیری که چه رنگی رو واسه یه برند انتخاب کنی، باید به این فکر کنی که رنگهای انتخابیت چه حس و پیغامی رو به جمعیت هدفت
منتقل میکنن، و اینکه آیا با اون چیزی که برند میخواد بیان کنه همخوانی دارن یا نه.
آخر سر هم باید به این نکته اشاره کنم که رنگها توانایی تأثیرگذاری روی تصمیمات خرید مشتریان رو دارن.
یعنی رنگهای درست میتونن باعث بشن که محصولاتت جذابتر به نظر برسند و حتی به یادماندنیتر بشن. پس تصمیمگیری در مورد رنگهایی که قراره استفاده بشن، صرفاً
به خاطر زیباییشون نیست، بلکه یه تصمیم کلیدی در استراتژی برندینگه که میتونه روی موفقیت کلی برندت تأثیر بزاره.
حالا بیایم یکم عمیقتر بریم. وقتی صحبت از برندینگ میشه، رنگها مثل یک زبان بینالمللی عمل میکنن؛ زبانی که بدون هیچ کلمهای حرف میزنه.
تصور کن چقدر مهمه که وقتی یه شخص به لوگو یا بستهبندی محصول نگاه میکنه، سریع اون حسی که تو میخواهی رو دریافت کنه.
مثلاً، تحقیقات نشون داده رنگ قرمز میتونه اشتها رو تحریک کنه—واسه همینه که خیلی از رستورانها و برندهای غذایی مانند مک دونالدز از این رنگ استفاده میکنن.
اما همین رنگ، اگر تو صنعت بانکداری استفاده بشه، میتونه حس خطر یا بدهی رو القا کنه، که البته اصلا مناسب نیست.
یه چیز دیگه که خیلی مهمه، اینه که رنگها باید با هم کار کنن، نه اینکه با هم رقابت داشته باشن. ممکنه هر رنگی یه معنای خاصی داشته باشه، اما وقتی یه مجموعه رنگ کنار هم قرار میگیرن،
باید داستان واحدی رو تعریف کنن که هویت برند رو نشون بده. همونطور که هر قطعه از یه پازل، تصویر کلی رو کامل میکنه.
حالا در نظر بگیر که این طراحیها و رنگها نه فقط توی دنیای واقعی، بلکه توی دیجیتال هم باید به یک اندازه خوب عمل کنن. جایی که رنگها روی صفحه نمایش میتونن با وضوح و شدت متفاوتی دیده شوند.
بنابراین باید اطمینان حاصل کنی که رنگهایی که انتخاب میکنی، در تمام پلتفرمها به خوبی کار میکنن و پیغامی که میخوای برسونی، درست منتقل میشه.
پازل رنگها توی برندینگ فقط در مورد زیبایی ظاهری یا جلب توجه نیست. این در مورد خلق ارتباطیه که میتواند در زمان کوتاهی، قدرتمند و اثرگذار باشه.
رنگها باید مثل یک سفیر برای برند عمل کنن، که میتونه فوری و بدون هیچ کلامی، همه چیز رو دربارهی برند به مشتری بگه.
و اینجاست که تو بعنوان طراح داخل میزانی. انتخابهای تو میتونه تعیین کنه که یه برند چقدر دوستداشتنی و قابل اعتماد به نظر میرسه، یا شاید حتی کاملا برعکس.
پس، وقتی بعدی که قراره رنگهای یه برند جدید رو انتخاب کنی، به یاد داشته باش که هر رنگی یه داستان داره و تو مسئولی بهترین داستان رو برای اون برند بسازی.